۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

خامنه ای و بشار (طنز)



همین دیروز بود که کلاغ ها خبر آوردند که قذافی هم به حول و ولا افتاد ، و حالا هراسان و لرزان، همانند برادر صدام، در بدر بدنبال سوراخِ موشی است تا دست هیچ بنی بشری بدو نرسد! باید گفت که دنیا دیگر بسختی عجیب و بی وفا گشته و انگار خیال ندارد بکام گردن کلفت ها و بقول هدایت در توپ مرواری  «بر ما مگوزها» بچرخد. 
اگر دیروز نوبت بن علی درتونس بود که با بادی پا در هوا شود و جاه و جلال بیست و پنج شش ساله اش را با نگاهی حسرت بار بر جای گذاشته و بسوراخی فرو رود، امروز نوبت این دلقکِ حراف و از خود راضی است تا آن محافظان شوخ و شنگول و ترگل ورگلش را بر جای گذاشته و بدون هیچ کبکبه و دبدبه ای ، بی نوا و یک لا قبا، در بدر از این سوراخ به آن سوراخ، در پی ستونی که احتمالن برایش فرجی را بهمراه داشته باشد، بگردد! 
اما چه می شود کرد؟ دنیا نا سازگار و بی وفا است دیگر واز آن گذشته همیشه یکسان بکامِ کسی نمی گردد. میلیارد میلیارد هم اگر از دهن مردمی که صاحبانِ واقعی آن هستند بدزدی و در بانک های اروپایی-آمریکایی بگذاری و یا با نام های جور واجور و در رشته های جور و واجورتر در مثلن کانادا و سوئد و نروژ و جاهای دیگر- اکبر آقا جان  بشما بر نخورد؛در مثل مناقشه نیست- ، در اینگونه مواقع پشیزی نمی ارزد و کمکی  به نجاتِ دزدِ فراری نمی کند! 
تازه از این گردن کلفترهاش هم که بنا به خصلت نوکر صفتی و وطن فروشی شان بجای تکیه بر ارادهِ مردمِ خود دست بر سینه و مطیع آن طرفِ مرزی ها بودند، در آخر سرشان بی کلاه ماند و رفتند بهمان جایی که عرب نی انداخت و یا در قفسِ آهنینی همانندِ سوسماری در دام افتاده، بپای میز محاکمه کشیده می شوند. نمونه را همین حسنی مبارک خودمان! 
خیلی ها بر این عقیده اند که اگر دستِ راست جناب سرهنگ قذافی زیر سرِ برادر بشار اسد نباشد، بی شک دستِ چپش ، چرا ، هست! زیرا این ستمگر بقولِ داش مشتیای فیلم های زنده یاد فردین؛ «نه مروت تو کتشه و نه سخاوت تو مشتش».
 این جناب  تمامِ پل های پشت سرش را خراب کرده و تنها راهی که برای خود باز گذاشته، راه باریکی است که صاف به تهران میرسد و حضرت آقای ما. یعنی حضرتِ آقایی که از قضای روزگار، خودش پا در هوا و در حالِ سرسره بازی است. یعنی این که برادر بشار خود تکیه بر بیدی زده است که خود بشدت در حال لرزیدن است و هر لحظه بیم افتادنش هست.
البته این پیر بی معجز - یعنی حکومت اسلامی ما- با هیاهو و جار و جنجال و ایجادِ تشنج آسمان کر کن و احمق خر کن، می خواهد ترس و واهمهِ بی ثباتیش را لاپوشانی کرده  وبه اندک آدم های دور و برش القا کند که : خبری نیست و این منم طاووسِ علیین شده! 
اما کیست که نداند؛ حکومتی که از آب پاشی و آب بازی یک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان بوحشت می افتد و بر خود می لرزد و  از قرارهای فیسبوکی و اس ام اس  جوانها خون بجگر می شود و یا بدتراز آن 30 سال است حریفِ چند تار موی زنان نمی شود، بر این حکم صحه می گذارد که به فردای خودش هم امیدی ندارد تا چه رسد که بخواهد دیگران را زیر چترِ حمایتش نگهدارد!
اما واقعیت این ااست که سوریه و اسد هم برای حاکمان اسلامیِ ما حکم فضای تنفس را دارند.  چرا که سوریه تنها جایی است که احتمالن برای مخفی شدن و گریز از خشم مردم، در فردای سقوطشان، خانهِ امن بشمار می رود و از همین زاویه است که فریاد حمایت از اسد را سر می دهند و برایش سینه به تنور چسانده و دفاع می کنند. وگرنه کیست که نداند؛ جمهوری اسلامیِ ما  بچهِ نمک بحرامی است که پستانِ مادرش را گاز می گیرد تا چه رسد به بشار اسد.
هرچند امروز از بالا تا پایینشان فریاد وا اسدا و وا اسلاما! سر داده و بشار بشار گویان بر  فرق خود می کوبند: 




تو نیشِ قلم مزن به بشارِ اسد
هان! تیره مکن کارِ من و کارِ اسد
این غازِ دراز  را گرامی می دار!
هرچند کساد گشته بازارِ اسد!

***
بشار چو با ماست به مولا خوب است 
عمامه بسر نیست، ولی مطلوب است
در معرکه چون «امامِ ره» خونخوار است
نزدِ همه رهبرانِ دین محبوب است!

***
هر چند هزار در هزاران آیند 
فریاد کشان و حق پرستان آیند
اسرائیلی اند جمله؛ چون ما گوییم
حتا بلب ار آیهِ قرآن آیند

***
تغییر به «شام و حلب» اندیشه مکن
افعال و خیالِ کافران پیشه مکن
اسلام ز ریشِ این «اسد» آب خورد
اندیشهِ بر کندن این ریشه مکن!

***
بشارکِ ما درس ز ما آموزد
دست و دهنِ خلق بهم می دوزد
عینِ خودِ ما؛ عربده زن، رذل، پلید
بر خرمنِ خلق شعله می افروزد!


در همین رابطه مطالب زیر را از دوغ و دوشاب بخوانید:

هیچ نظری موجود نیست:

برگردان

دوست و یا دشمن گرامی!

سپاس از آمدنت. چنانچه مایل باشی، خوشحال خواهم شد که باز هم بدیدارم بیایی. نشانی ام را در پیِ این نوشته خواهم نوشت تا در صورت تمایل در جای مناسبی نوشته و بخاطر بسپاری:
dughodushab.blogspot.com