۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

« چرا غ » غزلی بیاد سعید سلطانپور، در سی و دومین سالگرد جانباختنش


شعر «چراغ» را برای رفیق جان‌باخته  سعید سلطانپور سروده‌ام و در دفتر شعر «زان پیشتر که شب بسراید» چاپ شده است. 
سعید، جانِ شعله‌وری بود که در سرمای سوزانِ سال‌های سیاه سرزمینِ ما ، با نثارِ جانِ خویش کوشید تا بر تاریکی‌ها روشنایی بیفشاند.
جانیان ضد بشری حاکم بر سرزمینِ ما-کوردلانِ جمهوریِ اسلامی- در سحرگاهِ اول تیرماه 1360 جان شیفته‌اش را به رگبار بستند.  یاد و راهش گرامی و ماندگار باد! یاور استوار

چراغ

منصور حلاج:
دو رکعت نماز است که وضوی آن بهیچ راست نیاید، اِلا بخون! و آن نمازِ «نمازِ عشق» است. 

برای سعید سلطانپور

هلا ستاره‌ی خونبار در سحرگهِ میهن
 بیادماندنی و داغِ سال‌های سِتّروّن

دیار هرزگی و دشت‌های یا‌‌‌ئسه ؟ هرگز!
شتابِ رویش و آوای زندگی همه با من

«نماز عشق» بخوان با من و ز خون گذری کن
ز موج‌خیزِ ستم در تلاطمِ شبِ میهن

هزار دانه‌ی صد ریشه‌ایم در تنِ رویش
هزار عاشقِ فردا‌تبار را همه خرمن

شط شتاب نگر، مانده‌ای تو در گذرِ باد
مگو کجاست پناهی؟ کجاست وادی‌ی ایمن

غبارِ بغض گرانجانِ نینوای شقاوت
هوار خامشی‌ی ما به پرده پرده‌ی شیون

تو از غروب مگو خیلِ سرخبالِ طلوعیم
که آفتاب ز شب سر زند پگاهِ شکفتن

نشانِ سرخِ غزلواره‌های حافظِ شعریم
سرود سبزِ رهایی، کتابِ سرخِ مدون

هزار جنگلِ سرسبز در مدار سیهکل
هزار قله‌ی آبستنِ حماسه‌ی بهمن

صبور یاورِ دیرینه‌ی جماعتِ مظلوم
چراغِ داد به شب‌های شومِ فاجعه روشن


در همین رابطه :

http://dughodushab.blogspot.se/2013/06/blog-post_22.html

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

سر اومد زمستون / در سالگرد سعید سالطانپور



امروز یکم تیرماه، مصادف است با روز تیرباران شاعر آزاده و میهنی «سعید سلطانپور» . او که در شب عروسی‌اش دستگیر شده بود ، در روز یکم تیرماه 1360 بهمراه تنی چند از مبارزان راهِ آزادی، نقد جان را در کرو میهن گذاشت و  بدستِ جلادان جمهوریِ اسلامی تیرباران شد. یاد و راهش گرامی باد!

سخن درد

برای آن که سرخترین سرودها، خونین ترین شعرها و انسانی‌ترین ترانه‌ها را سرود. برای سعید سلطانپور؛ که شاه بیتِ سرودهایش زندگیش بود.

تا خانه کند پیکرِ ما در وطنِ درد
مرثیه سراید به تنِ ما کفنِ درد
انگار از این هرزگی‌ی ماست که اینسان
روئیده کنون هرزه گیاه و گونِ درد
از بی‌خبری‌هاست که پیچیده چنین شوم
بر تن کفنِ وهن و به گردن رسنِ وهن
زنجیریِ دردیم در این وادیِ تسلیم
مصلوبِ عذابیم چنین در وطنِ درد
گر دست برآشوبد و برخیزد و با خشم
خود مشتِ گره کرده شود بر دهنِ درد –
تن‌پوشِ شقاوت ز تنِ خسته درآریم
بر شعله سپاریم کهن پیرهنِ درد
چون حنجره‌ای باز بفریاد نشینیم
خاموش شود در وطنِ ما سخنِ درد!

16 تیر ماه 1366

این غزل در دفترِ شعر « زان پیشتر که شب بسراید»، یاور استوار  چاپ شده است.

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

سرودی برای بانوان میهنم


امروز قرار است تیم ملیِ فوتبال ایران پس از آن برد دلچسپ به میهن باز گشته و مردم نیز بانگیزه‌ی ارج‌گذاری و سپاس از آنان، در ورزشگاه آزادی از بازیکنان استقبال کنند. این اتفاق بسیار خوشایندی است. و بی‌شک اگر در فضایی سالم و انسانی‌ برگزارگردد، خوشایندتر و انسانی‌تر نیز خواهد شد. 
اما، انگار همانند همیشه قرار نیست در بر این پاشنه بچرخد و بگفته‌ی خبرگزاری فارس؛ فدراسیون فوتبال قصد دارد تا بر حق نیمی از مردم ایران خط بطلان کشیده و از ورودشان به ورزشگاه و استقبال از بازیکنان پیروز جلو گیرد! آیا از خود پرسیده‌اید: راستی چرا در قرن بیست و یکم هنوز می‌باید این افکار متحجر و پوسیده در کشور ما جاری و ساری باشد؟
بنظر می‌رسد که علت را نباید تنها در میان حاکمان و دارندگان قدرت جست. اگر مردم یکپارچه علیهِ این زورگویی‌‌ها بپا خیزند، شکی نیست که حاکمان و دیکتاتورها نمی‌توانند بر سرنوشتمان مسلط گشته و خواسته‌هایش را دیکته کنند.

 هنوز بیست روز از وقایع «میدان گزی» در ترکیه نگذشته است. مردم ترکیه نخواستند و نگذاشتند که دولت تغییراتِ دلخواهش را در «میدان گزی» پیاده کند. بهمین خاطر نیز بپاخاسته و بر اراده‌شان پای‌فشردند. و دیدیم که چگونه دولتشان را وادار به تمکین کرده و عقب نشاندند. 
اما ، ما چه؟
 از سال 1357 یعنی درست از زمان بر سرِ کار آمدن «جرثومه‌ی اسلامی» پایمال کردنِ حقوق زنان، اقدام سرسختانه‌ی حکومت بوده و تا آنجا که در توان داشته است  در این عرصه یکه‌تازی کرده است. و ما  - «هم زنان و هم مردان» - این حکم واپس مانده و قرون وسطایی را  تمکین کرده و در قبال آن سکوت کرده ایم. آیا فردا  سرآغازِ چنین فرصتی نیست که یکپارچه بپاخاسته و علیهِ این اقدام عقب مانده‌ی فدراسیون فوتبال ، بعنوان جزیی از کلِ حاکمیت اعتراض کنیم؟
شاید اقدام معقول فردا این باشد: یا همه (مردان و زنان) و یا هیچکس!
یعنی بزبان دیگر باید دروازه‌های ورزشگاهِ «آزادی» را را بروی بانوان بگشایند. در غیر این صورت مردان موظفند در این مورد خاص اقدام به بایکوت کرده و از رفتنِ به «ورزشگاه آزادی» خودداری کنند. در چنین صورتی راه برای آینده و فتحِ سنگرهای بیشتر باز خواهد شد. 



شعر زیر که با توضیحی نیز همراه است حدود 12 سال پیش ، بهنگام برگزاری بازی میان تیم ملی ایران و ایرلند و در پیوند با همین موضوع سروده شده است: 

سرودی برای دخترانِ میهنم

دولتیان می‌گویند بهنگامِ مسابقه‌ی فوتبال میان تیم ملی ایران و ایرلند، در چهارچوبِ مسابقات مقدماتی جام جهانی، بانوانِ ایرلندی، اجازه‌ی ورود و حضور به ورزشگاهِ آزادی را دارند، اما بانوان ایرانی ( یعنی ضعیفه‌ها، منزل‌ها و عورت‌ها) از چنین حقی محرومند! 
راستی چرا؟
آقایان استدلال می‌کنند که ممکن است برادران مسلمان و مومن ، بهنگام مسابقه و غلیان احساسات، حرف‌های رکیکی مرتکب شوند که شنیدنِ  آن‌ها برای بانوان شریف اسلام مناسب نبوده و زبانم لال به بیضه‌ی اسلام، چشم زخمی برسد! 
جل الخالق!
از سویی با اجازه دادن به بانوان ایرلندی، آقایان قانون مدار پذیرفته‌اند که شنیدن این «ارتکاباتِ غلیانیه» برادرانِ مسلمان، برای «غیرِ خودها» یعنی زنان ایرلندی، از شیرِ مادر حلال‌تر است!
 البته سرانِ قوم، بنا به توسعه‌ی «آن» رئیس‌جمهورِ اسبق، که سیخ و سوخی در تارهای موی «خواهران» کشف کرده بود که ناخودآگاه به جسم و جانِ برادران ارزشی فرو می‌رفت و می‌رود، زنانِ ایرلندی را مجبور به پوشیدنِ روسری کرده‌اند تا خدای نکرده به تن و جانِ برادران ذوب شده در ولایت آسیبی نرسد!!!؟

دخترانِ «ایری» آری! دخترِ ایرانیان نه؟
لشگرِ مردان چرا؟ گر که سپاهِ بانوان نه!
در جهانِ نو، میانِ مرد و زن فرقی نباشد
ضعف در مغزِ شمایان است، در خلقِ جهان نه!
نیمی از انسان ز حقِ خویشتن محروم گشته
نیمه‌ای دارای حق!؟  اما چرا آن دیگران نه؟
دانشِ امروز، بر دوش زن و مرد جهان بین
گر نبینی این، ترا جایی میان بخردان نه!
یابوی اندیشه‌ی لنگی که ره بر علم بندد
بی‌گمان شایای دیروز است و زانِ این زمان نه!
روحِ هستی از زن و مردِ جهان نشات پذیرد 
با وجود هردو آری! بی حضورِ این و آن نه!
سرنوشتِ طالبان، آیینه‌ی عبرت نمایان 
گوش‌هاتان باز! میگوید جهان که: طالبان نه!
خود شمایان از قماشِ طالبانِ این زمانه
خلق می‌گوید:حضور طالبان در جمع‌مان نه!

13 نوامبر 2001


۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

تحربم انتخابات



پرسیدم: از کجایی؟ ای صاحبِ کمالات
گفتا: ز شهرِ بیداد ممنوع از ملاقات

گفتم: شنیده ای تو؟ هنگامِ آزمون شد
گفتا: خموش جانا، بشنو ز من اشارات

گفتم که داوخواهان باز آمده به میدان!
گفتا که: دلقکانند دلبسته ی اَمارات

گفتم: ز چار جانب بر مغزِ خلق کوبند
این سرخوشان ِ بی‌مغز  با بوق و قیل و قالات

گفتا که: بی خیالش، مردم به هیچ گیرند
این یاوه های بی پای، بی پایه ‌تر خیالات

گفتم: دمی نظر کن، یا لحظه ای گذر کن
در شهر و کوی و برزن، در دفتر و ادارات

این طوطیان دگربار بر طبلِ یاوه کوبند
با لاف ِ «صدتا یک غاز»  در برجِ «افتخارات»

انگار هر چه شیاد، طاووسِ علیین شد
جاخوش نموده این بار،  در پیله ی عبارات

گفتا:  خبر نداری یا شیوه می زنی تو؟
آوازِ« لنترانی » ست این  زوزه‌ی شغالات

صندوق رای اینان البته شیک و پیک است
جان می دهد «ولاکن» از بهرِ دفعِ حاجات

گفتم:که مردمانند بر بام و کوی و ایوان!
گفتا: در انتظارند از بهرِ انفجارات


«آلترناتیوِ» ما کو؟ تا ره بما نماید
زین دوزخِ شقاوت تا اوج انقلابات!


گفتم: بخواب رفته ست «آلترناتیوِ» مردم
یا مانده گیج و مبهوت در بحرِ اشتباهات

گفتا: که فرصتی بود تا صف به صف نماید
راه حقوقِ مردم از چاله­ ی مکافات


مسعودِ کربلایی همراه «مهرِ تابان»
پشتک‌زنان برقصند در لابی‌ی ایالات

گفتم خموش! ورنه در باق و بوق «شورا»
ناگه شوی«چو مردم»  مامورِ اطلاعات

گفتا:  حنای اینان بیرنگ گشته دیگر
مردم به سخره گیرند  این  بی‌اثر افاضات

گفتم: که حرفِ آخر؟
                   تکلیفِ مردمان چیست؟
گفتا: درشت بنویس:
                     تحریمِ انتخابات!


بازنویسی خرداد 1392

در همین رابطه  لینک زیر را مشاهده کنید:

۱۳۹۱ اسفند ۲۴, پنجشنبه

بهارا! شعری در ستایش بهار و زندگی


بهارا!




بهارا! چشممان روشن! رسیدی 
دوباره در رگِ هستی خزیدی 
بهار! دوش بر دوشِ جوانی
چه زیبا در دلِ ما آرمیدی 

*

بهارا! باز پیغام از که داری! 
که اینسان پایکوب و شادکاری 
بدامن، خرمنی از جنسِ رویش 
به لب، آوازخوانِ آبشاری 

*

بهارا! وه چه سالِ ناخوشی بود!
نه بانگی، نی سرودِ چاوشی بود!
نه شعری از لبِ هستی تراوید 
بهارا! سرد سالِ خامشی بود

*

بهارا! خنجرستانی ست غربت! 
شقاوتبار میدانی ست غربت !
در این بن بستِ نازای بلاخیز 
بهارا! شیونستانی ست غربت!

*

بهارا باز میهن در عذاب است 
بهارا! چشمِ آزادی بخواب است 
بهارا! گوش بر حرفِ دلم ده 
که اندوهم فزون از صد کتاب است 

*

بهارا! از دیارِ ما گذشتی؟
بهارا! باز در هر خانه گشتی؟
بهارا! بر سرِ راهت بدینسوی
دمی بر چشمِ بامِ ما نشستی؟

*

بهارا! باز شیرازِ دل انگیز 
به لب دارد نوای زندگی خیز؟
و یا چشمِ دلش دریای خون است؟
ز خوفِ خنجرِ پاییزِ خونریز!

*

بهارا با من از فردا سخنگوی!
بیا از عشق بی پروا سخن گوی!
مگو از پچ پچِ جاریِ جنگل!
بیا بنشین دمی از « ما » سخنگوی!

*

بهارا! عشق یعنی زندگانی
بهارا! زندگی یعنی جوانی
جوان جانی به آوندِ طبیعت 
تو خود آمیزه ی جانِ جهانی

*

بهارا! سبزیِ چشمت فزون باد!
زمستان و خزانت واژگون باد!
بهارا! دستهایت بارورتر 
گلِ رخسارِ جانت لالگون باد! 

*

بهارا شادبادا گامهایت!
گلِ فریاد بادا در صدایت!
بهارا1 راز شیرینِ شکفتن 
انوشه زاد یادا در نگاهت!


یاور استوار اسفند 1367 استکهلم




۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

بهاران خجسته باد!

بهاران خجسته باد! 

فرازآییِ نوروز و بهاران بر همه‌ی پارسی زبانان و برپادارندگان آیین‌های باستانیِ نوروز خجسته و پیروز باد!


برگردان

دوست و یا دشمن گرامی!

سپاس از آمدنت. چنانچه مایل باشی، خوشحال خواهم شد که باز هم بدیدارم بیایی. نشانی ام را در پیِ این نوشته خواهم نوشت تا در صورت تمایل در جای مناسبی نوشته و بخاطر بسپاری:
dughodushab.blogspot.com